معیارهای پوشش تن برای مسلمین چیست؟

 

 

 
 
 

پوشش اسلامی چه ویژگیهائی دارد؟
آیا می‌توان که پوشش تن را حجاب نامید؟

 
 

۱­ تعریف حجاب
«حجاب» در زبان عربی و هم در زبان قرآن نه رختِ پوشش بدنِ انسان بلکه پردۀ خانه و سکونتگاه است. در قرآن ضمن سخن از چه‌گونگی باردار شدنِ مریم عذرا گفته شده که از شهر بیرون رفت و در سمتِ شرقی شهر یک «حجابی» دور از مردم برخود زد (إنتَبَذَت مِن اَهلِها مَکانًا شَرقِیا، فَاتَّخَذَت مِن دونِهِم حِجابًا). و ضمن سخن از وضعیتِ دوزخیان و بهشتیان در قیامت گفته شده که میان دوزخی‌ها و بهشتی‌ها «حجاب» است (وَ نَادَى أَصحَابُ الجَنَّۀ أَصحَابَ النَّارِ… وَ بَینَهُمَا حِجَابٌ). و به اصحاب پیامبر دستور داده شده که وقتی به‌درِ خانۀ پیامبر بروید که از زنهای پیامبر چیزی را بخواهید، «از پشتِ حجاب» با آنها حرف بزنید (وَ إذَا سَألتُمُوهُنَّ مَتَاعًا فَاسألُوهُنَّ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ). و زمین را برای خورشیدِ غروب‌کرده «حجاب» نامیده است (… حَتَّى تَوَارَت بِالحِجابِ). ولی درهیچ جای قرآن «حجاب» برای پوشش تن به‌کار نرفته است. اما در قرآن برای پوشش تن واژۀ «سِتر» آمده است (… وَجَدَها تَطلُعُ عَلَى قَومٍ لَم نَجعَل لَهُم مِن دُونِها سِترًا).
پس حجاب یک پردۀ ضخیمی است که وقتی کشیده شود کسی که دراین‌سو است نمی‌داند که در پشتِ آن چیست و چه می‌گذرد. ولی «ستر» چیز دیگری است، و پردۀ نازکی است که بر جسمی کشیده شده است، و آن جسم در عین آنکه دربرابر دیدگان است کاملا مکشوف نیست، بلکه به وسیلۀ ستری که بررویش کشیده شده است قابل تعریف است. لذا ما اگر بگوئیم که زن باید حجاب داشته باشد، معنای سخنمان این است که زن باید از دیدها نهان باشد و کسی از او خبر نداشته باشد. ولی وقتی می‌گوئیم که باید سِتر داشته باشد مفهوم دیگری را منظور می‌کنیم که پوشیده بودنِ بدنش باشد. به همین سبب است که فقهای اولیه برای پوشش بدن واژۀ «سِتر» به‌کار برده‌اند نه «حجاب»؛ زیرا که تدوین کنندگان اولیۀ احکام فقهی تفاوت «حجاب» و «سِتر» را به‌خوبی می‌شناخته‌اند، و لذا این‌دو را درهم‌آمیخته نمی‌یابیم.

همۀ مدعیانِ فقاهت که بعدها حجاب را برای پوشش بدن به‌کار برده‌اند منظور خاصی داشته‌اند که چیزی بسیار بالاتر از سِتر بوده تا حدی که زن را برخلاف زنهای دوران پیامبر دور از دید مردهای بیگانه نگاه می‌داشته است؛ حال آنکه بسیاری از زنها در زمان پیامبر در بازارها کالا می‌فروختند، عموم زنها دوشادوشِ مردها در اغلب فعالیتهای اجتماعی شرکت داشتند، زنها دارای مالکیت شخصی بودند، آنها که ثروتی داشتند دارای کنیز و غلام بودند که خودشان خریده بودند (و البته ثروتمندها، هم در میان مردها و هم در میان زنها، بسیار اندک بودند)؛ و زنها از چنان آزادیهائی برخوردار بودند که سوار بر خر در شهر می‌رفتند، و گاه اتفاق می‌افتاد که یک زنِ بیوه در کوچه‌ئی از مردی خواستگاری کند؛ که این آخری را می‌توانیم در رسمِ «هبۀ نفس» بازبخوانیم که تا آخرین سال حیات پیامبر رواج داشته است، و درقرآن نیز سخن از «إمرأه وَهَبَت نَفسَها لِلنَّبِی» رفته، که داستانش را اهل سیره آورده‌اند.
۲­ رختِ عربها در زمان پیامبر اکرم

عربها در زمان پیامبر در بخش اعظم عربستان، به‌سبب فقر عمومی، معمولا پوشش درستی نداشتند، بسیار بودند زنهائی که جز یک‌دست رخت نداشتند، و بسیار بودند زنهائی که نیمه‌برهنه بودند؛ حتی گزارشهائی ازآن‌زمان برجا مانده که نشان می‌دهد برخی از زنها به‌هنگام طوافِ کعبه با تنِ برهنه درمیان جمع طواف کنندگان بوده‌اند. (البته این مربوط به زمانی است که مردم مکه هنوز مسلمان نشده بوده‌اند.) یک بیت شعر از یک زنِ آن‌روزگار برای ما برجا مانده که می‌گوید: «الیَومَ یَبدو بَعضُهُ اَو کُلُّهُ، وَ ما بَدا مِنهُ فَلا اُحِلُّه» (امروز برخی ازآن یا همه‌اش ظاهر خواهد شد، و آنچه ازآن هویدا است حلالش نمی‌کنم)؛ و اشارۀ او به پس و پیشِ خودش است که چون برهنۀ برهنه در میان جمعِ مردها و زنها مشغول طواف بوده با دستهایش پس و پیش خودش را گرفته بوده و این شعر را به شوخی با صدائی بلند گفته تا دیگران بشنوند، و دیگران شنیده‌اند و برای ما وارد کتابهای ادب و تاریخ شده است. در پایان سال نهم هجری پیامبر دستور داد که درکنار کعبه بانگ بزنند که ازاین‌پس کسی نباید با تنِ برهنه در میان جمعِ طواف‌گرانِ کعبه باشد (وَاَن لا یَطوفَ بِالبَیتِ عُریان).
نیمه‌برهنه بودنِ مردان و زنان طوایفِ بیابانگرد که جز شیر شتر و جانورانِ کوچکِ کویری چیزی برای خوردن نمی‌یافتند و هیچ درآمدی نداشتند، یک امر معمولی بود که حتی تا قرنها بعد از ظهور اسلام نیز برحالِ خود بود؛ و این وضعیتِ همگانی از ایمان و اسلام و پارسائی آنها نمی‌کاست.

نیمه‌برهنه بودنِ دختربچه‌ها در زمان پیامبر در گزارشهای مورخانِ تاریخ اسلام قابل مطالعه است. دخترهای هشت‌نُه ساله معمولا یک تکه پوستِ نرم‌کردۀ بز برمیانشان بسته می‌شد که «حَوف» می‌نامیدند، و به‌شکل لُنگیته بود. عایشه در یادآوری روزهای خواستگاری پیامبر از خودش می‌گوید که حوف برمیان داشتم (فَتَزَوَّجَنی وَ عَلَیَّ حَوف). لباس بسیاری از دختربچه‌ها همین بود و جز این پوششی نداشتند. مردانی که می‌توانستند پشم شتر و موی بز برای تهیۀ رختِ بزرگسالهای خانواده‌شان فراهم آورند معمولا از خوشبختها بودند. و کسانی که می‌توانستند جامۀ کرباسی از بازار بخرند ثروتمندها بودند.

دوختن و آستین‌دار و پاچه‌دار کردنِ لباس نزد مردمِ عربستان یک امرِ نُدرتی و اشرافی بود. آنچه نزد عربها رختِ معمولی و عمومی را تشکیل می‌داد اغلب دو تکۀ پارچه بود که یکی بر تن می‌پیچیدند و «رداء» نامیده می‌شد، و دیگری بر کمر می‌پیچیدند و «إزار» نام داشت. این إزار و رداء همان است که اکنون حاجی‌ها در مراسم حج بر تن می‌کنند. این لباس سنتی از همان زمان برجا مانده است تا همان‌گونه که حج و مراسمش بی‌تغییر مانده‌اند لباس رسمی نیز بدون تغییر مانده باشد و همچون لباسِ آن روزگاران باشد. کسانی‌که می‌توانستند پشم شتر و موی بز برای تهیۀ لباس فراهم آورند معمولا از خوشبختها بودند.

دربارۀ ازار و ردای پیامبر که روز جمعه و روز عید می‌پوشیده و بهترین رختش بوده است وصف دقیقی به‌دست داده‌اند. واقدی نوشته که ردای او بُرد یمانی بود و درازایش شش‌ذرع و پهنایش سه‌ذرع و یک‌وجب (سه متر و چند سانتیمتر در یک‌ونیم متر و چند سانتیمر) بود، و إزارش بافتۀ عُمان بود و درازایش چهار ذرع و یک‌وجب و پهنایش دو ذرع و یک‌وجب (دو متر و چند سانتیمر در یک‌متر و چند سانتیمتر) بود. او اینها را روز جمعه و روز عید می‌پوشید، و چون به‌خانه برمی‌گشت از تنش درمی‌آورد و می‌داد تا می‌کردند و درجای خود می‌گذاشتند. این گزارشْ مربوط به زمانی است که پیامبر ثروتمند و قدرتمند بوده است. دربارۀ عُمَر ابن خَطّاب نیز در گزارش واقدی می‌خوانیم که وقتی خلیفه بود گاه با یک ازارِ تنها و بدون رداء و جامه به‌مسجد می‌رفت یا دربازار می‌گشت و اوضاع مردم را بررسی می‌کرد. یعنی وارد بازار می‌شد و نیمۀ بالائیِ تنش برهنۀ برهنه بود. این مربوط به زمانی است که او نیرومندترین مرد روزگار خویش در جهان بوده و صدها هزار جهادگر در شام و مصر و عراق و ایران به زیر فرمان داشته و ثروتهای انبوهِ تاراج‌شده از سرزمینهای مفتوحه به مدینه سرازیر بوده است. ولی او به این نیمه برهنگی عادت کرده بوده، و این‌گونه زیستنِ عربها، حتی کسی همچون عمر، یک رسم معمولی بوده است.

عربها یک چادرِ گشادِ پشمی یا موئین نیز برای پوششِ سراسرِ بدن داشتند که «بُرد» نام داشت و هم برای مردها بود و هم زنها. اینکه زنهای مدینه در آن‌زمان بُرد داشته‌اند که پارچۀ مستطیل‌شکلی شبیه چادر خوابِ بوده را ما از گزارش واقدی دربارۀ جنگ خیبر می‌دانیم که می‌گوید پیامبر بُردِ سیاهرنگِ عایشه را برسرِ دار زده پرچم کرد و به دست علی ابن ابی‌طالب داد؛ و نامِ پرچمِ او عقاب بود.

مردان یا زنانی که علاوه براینها یک تکۀ پارچۀ یک و نیم تا دو متری برای پوشاندن سر و صورتشان در برابر گرد و خاک بیابان داشتند از ثروتمندها و اشراف بودند. این تکه پارچه که اگر بر سر می‌افکندند مَعجَر، و اگر بر سر می‌پیچیدند عِمامَه نامیده می‌شد، همان عمامه‌ئی است که ما اکنون نوع پیشرفته‌اش را می‌بینیم و می‌شناسیم. همچنین زنها معمولا یک جامۀ گشاد داشته‌اند که جِلباب نامیده می‌شده است. جِلباب را دربر می‌کرده‌اند و به‌هنگام خواب نیز سرکش می‌کرده‌اند. بسیار بوده‌اند زنهائی که این تنها پوشششان بوده است و زیرِ جِلبابشان هیچ پوشش دیگری نداشته‌اند. مثلا در گزارش رخداد بنی‌قینقاع (که داستانی دارد) می‌خوانیم که یک زن مغازه‌دارِ مسلمانِ اهل مدینه در بازار بنی‌قینقاع بساطش را پهن کرده نشسته بود و کالاهایش را عرضه می‌کرد، و یک یهودی که دکه‌اش در کنارِ او بود رفت پشت سرش نشست و بی‌خبرِ او لای پشتِ جامۀ او را گره زد، و او وقتی برخاست عورتش از پس و پیش مکشوف شد و جیغ زد،… (تا آخر داستان).

کسانی که جامعۀ عربستان را در چهار دهۀ پیش دیده‌اند یادشان هست که «جلباب» یک جامۀ گشادِ نازک چهارگوش بدشکلی بود که گریبان گشادی داشت و بیشتر به‌شکل یک گونی گشاد بود تا شکل پیراهن. ولی دیری است که به‌خاطر زشت بودنش از جوامع شهری رخت بربسته است، و شاید فقط پیرزنهای سنتی در خانه‌ها داشته باشند.

دربارۀ رختِ پیامبر، گزارشها صراحت دارند که معمولاً ازار و رداء بوده، دستش از شانه و بازو بیرون بوده، و ساقِ پایش بیرون بوده است. اگر جامه بر تن داشته هم جامه‌ئی گشاد با آستینِ کوتاهِ گشاد بوده، مثلاً در مواردی می‌خوانیم که وقتی دستهایش را در حالتِ ایستاده برای دعا کردن بلند می‌کرده سفیدی زیرِ دستهایش هویدا می‌شده است. پاجامه (شلوار) که البته عربها نمی‌شناخته‌اند. حتی وقتی در مراکز تمدنی کوفه و بصره و فسطاط و دمشق جاگیر شده‌اند نیز تا چند نسل شلوار نمی‌پوشیده‌اند، زیرا به پوشیدنِ شلوار عادت نداشته‌اند. شلوارک که تُنبان باشد (چیزی که اکنون شُرت گوئیم) هم که البته عربها نه داشته‌اند و نه نمی‌شناخته‌اند، نه زنشان و نه مردشان. در گزارشی که غیرِ مستقیم دستورِ اسلام را در منع پوشیدنِ تنبان نشان می‌دهد، در خبر مربوط به  رخدادهای روز عاشورا می‌خوانیم که کسانی به امام حسین گفتند پیش از آن که کشته شوی تُنبان بپوش، و او پاسخ داد که من رخت مذلت بر تن نخواهم کرد. البته این خبر حقیقت ندارد، زیرا آنها تنبان به همراه نداشته‌اند، ولی کسانی از عربها که این را نوشته‌اند خواسته‌اند به مسلمین بگویند که افراد خانوادۀ پیامبر مخالف پوشیدن تنبان بوده‌اند و کسی که مسلمان حقیقی است نباید که تنبان در زیر رختش بپوشد و همشکل مجوسان شود.

دربارۀ اینکه نوجوانان و جوانان مسلمان در زمان پیامبر نیمه برهنه بوده‌اند گزارشهای چندی در دست است، ولی هیچ جا نمی‌بینیم که پیامبر این وضعیت را منع کرده باشد. مثلاً، مردی که بعدها از سرشناسان بصره شده گفته که تازه مسلمان شده بودیم، من خواندن برخی آیات قرآن را آموخته بودم و در طایفه ام پیش‌نماز می‌شدم، رختی بر میانم بسته بودم که کوتاه بود، وقتی به سجده می‌رفتم پشتم به بیرون می‌افتاد. یک‌بار که به سجده رفته بودم زنی از دور بانگ زد که یک چیزی به این پیشنمازتان نمی‌پوشانید که وقتی به سجده می‌رود شکاف پشتش بر ما مکشوف نشود؟ پس از آن یک جامۀ بحرینی برایم خریدند و من پوشیدم و انگار بهترین نعمت دنیا را به من داده بودند.

۳­ دستور پوشش تن به زنها در قرآن
یک آیۀ قرآن به پیامبر دستور می‌دهد که به زنهای خودش و زنهای مؤمنین یاد بدهد که جلبابشان را چه‌گونه بپوشند:

 

یَا اَیُها النَّبِی قُل لأزوَاجِکَ وَ بَناتِکَ وَ نِسَاءِ المُؤمِنِینَ یُدنِینَ عَلَیهِنَّ مِن جَلاَبِیبِهِنَّ. ذَلِکَ أدنَى اَن یُعرَفنَ فَلاَ یُؤذَینَ. وَ کَانَ الله غَفُورًا رَحِیمًا. (آیۀ ۵۹ سورۀ احزاب)
ای پیامبر! به زنها و دخترانت و زنهای مؤمنین بگو که جِلبابهایشان را اندکی پائین بکشند. این بهترین راه است برای آنکه شناخته شوند، و اذیت نگردند. الله همیشه آمرزگار و مهرورز است.

آمدنِ این رهنمود یک سببی و داستانی دارد که مربوط است به اذیت شدن یکی از زنانِ پیامبر، دقایقی پس از غروب خورشید در کوچه توسط عمر ابن خطاب، و رسیدنِ خبرش به‌گوشِ پیامبر. زنهای پیامبر البته با چراغ و با کنیز برای قضای حاجت بیرون می‌رفته‌اند؛ و این‌را ما از داستانِ إفکِ عایشه می‌دانیم. عائشه گفته که ما پیش از آنکه عجمها این چیزها که در خانه‌ها هست را برایمان درست کنند (یعنی گودالی و دیوارکی برای قضای حاجت در خانه) روزها خودمان را می‌گرفتیم و چون شب می‌رسید برای قضای حاجتمان به زمینی به نام مناصع می‌رفتیم، و روزها برای آنکه بتوانیم خودمان را نگاه داریم خوراک سبک می‌خوردیم. یعنی مردم مدینه در زمان پیامبر و ابوبکر تا نیمه‌های دوران خلافت عمر چیزی که ما مستراح می‌نامیم در خانه‌هاشان نداشته‌اند و نمی‌شناخته‌اند.

به هرحال، چنانکه می‌بینیم، در آیۀ بالا گفته شده که زنها طوری جلبابشان را بپوشند که کسی‌که آنها را می‌بیند بشناسدشان و آنها را اشتباهی به‌جای زنانی تصور نکند که به‌آنها نظر دارد (ذلک اَدنَی اَن یُعرَفنَ، فَلا یُؤذَین). عبارتِ «ذلک اَدنَی اَن یُعرفنَ» صریح  و آشکار می‌گوید که بهتر است که زنها وقتی ازخانه بیرون می‌روند طوری باشد که کسی‌که می‌بیندشان بشناسدشان تا اذیت نشوند. شاید بعضی‌ها علاقه داشته باشند که از این آیه مفهوم چادرپیچ کردنِ سراسر بدن را استنباط کنند؛ و حتی یکی از مجتهدان قم که ترجمۀ فارسی عامیانه‌ئی از قرآن را منتشر کرده، «جلباب» را «سرانداز گشاد» ترجمه کرده است تا آن‌را با چادر تطبیق بدهد، انگاری عربهای زمان پیامبر چادرِ زنانۀ زمانِ او را می‌شناخته‌اند!

در اوائل سدۀ چهارم هجری که طبری تفسیرش را در بغداد می‌نوشته برسرِ برداشتِ مفسرین از «یُدنین علَیهِنَّ مِن جَلابیبِهِنَّ» اختلاف نظر وجود داشته، و طبری بی آنکه برداشت خودش را بگوید از زبان دیگران روایتهائی را نقل کرده که می‌گفته‌اند منظورِ این بخش از آیه آن است که زنها بال جلبابشان روی سرشان را تا روی پیشانی‌شان پائین بکشند. توجیهش را نه خودِ طبری بلکه از زبان اینها آورده که گفته‌اند منظور قرآن آن بوده که زنهای آزاده وقتی به‌جائی می‌روند پوشششان طوری باشد که تفاوتشان با کنیزها معلوم باشد، و مردمی که در راهشان قرار می‌گیرند بدانند که اینها شوهردارند و نباید کنیز بپندارندشان و دنبالشان کنند.

ولی همین توجیه یک تناقضی را درخود دارد، و آن اینکه ما می‌دانیم که در زمانِ پیامبر که حتی رختِ ساده هم به علتِ گران بودنش برای مردم مدینه یک کالای اشرافی بوده، کنیزها رخت درست و حسابی نداشته‌اند و اغلبشان ژنده‌پوش و نیمه‌برهنه بوده‌اند و تمایزشان با زنهای شوهردار کاملا قابل درک بوده است. دیگر آنکه قرآن می‌گوید که زنها باید جلبابشان را اندکی پائین بکشند تا هرکه آنها را می‌بیند بتواند شناسائی‌شان کند (ذَلِکَ أدنَی اَن یُعرَفنَ فَلاَ یُؤذَینَ). اکر سراسرِ بدنِ زن در درونِ چادر باشد چه‌گونه کسی‌که اورا از دور می‌بیند تواند شناخت؟ آیا می‌شود تصور کرد که هم به زنان دستور داده شده که جلبابتان را باید طوری برسرتان اندازید که هرکس شما را از دور می‌بیند بشناسدتان، و درعین حال به آنها دستور داده شده که چادرتان را طوری برخودتان بپیچید که چشم کسی به سر و رویتان نیفتد؟
شاید این بخش از آیه را بشود با این حکم فقهی مقایسه و تفسیر کرد که می‌گوید زن وقتی برای خرید و فروش کالا در بازار است باید رویش باز باشد تا کسی‌که با او داد و ستد می‌کند بشناسدش.

۴­ دستور مراعات عفت عمومی در قرآن
دربارۀ مراعاتِ عفتِ عمومی، طی دو آیه چنین توصیه شده است:

 

به مردانِ مؤمن بگو که چشمانشان را فرازیر کنند و شرم‌گاههاشان را نگهبان باشند، این برایشان پاکیزه‌تر است. الله از آنچە که می‌کنند باخبر است. و به زنانِ مؤمن بگو که چشمانشان را فرازیر کنند و شرم‌گاههاشان را نگهبان باشند، و زیورهاشان را در معرض دید [مردانِ بیگانه] قرار ندهند مگر آنچە که در معرض دید است. و واشامه‌هاشان را بر گریبانهاشان بزنند. و زیورهاشان را در معرض دید قرار ندهند مگر برای شوهرانشان یا پدرانشان یا پدرانِ شوهرانشان یا پسرانشان یا پسرانِ شوهرانشان یا برادرانشان یا پسرانِ برادرانشان یا پسرانِ خواهرانشان یا زنانشان (یعنی عمومِ زَنان) یا غلامانشان یا مردانِ وابسته به خودشان که نیاز جنسی ندارند، یا بچه‌هائی که هنوز دربارۀ نهان‌گاههای زنان چیزی نمی‌دانند. و [بگو] پاهاشان را به زمین نکوبند که زیورهائی که نهان می‌دارند شناخته شود. همه‌تان به سوی الله برگردید ای مؤمنان! باشد که رستگار شوید. {آیۀ ۳۰ و ۳۱ سورۀ نور}

اگر در این آیه به عبارت «مگر زیورهائی که در معرض دید است (إلاّ ما ظَهَرَ مِنها)» توجه کنیم، آنگاه درک خواهیم کرد که منظور از پوشیده بودنِ بدنِ زنان چیست؛ و برخی از مشکلها که دربارۀ پوشش زنها برایمان پیش می‌آید را با توجه به همین آیه حل کنیم. «ما ظَهَر مِنها» آیا گوشوار است؟ آیا دستبند است؟ آیا خلخال است؟ آیا گردن‌آویز است؟ کدام‌یک از زیورهای زنها است که در زمان پیامبر به طور معمولی درمعرض دید بوده است؟

«زینت» که در این آیه آمده (و من «زیور» ترجمه کردم)، در زبان قرآن هم به‌معنای «زیور» آمده است هم به‌معنای «آذین». «زینت الله» زیورِ و تجملاتِ زندگی است که در قرآن گفته شده الله برای بندگانش ایجاد کرده است تا آزادانه مورد استفاده قرار دهند (آیۀ ۳۲ سورۀ اعراف). و گفته شده که اسپ و استر و خر علاوه بر اینکه سواری‌اند «زینت»اند (آیۀ ۸ سورۀ نحل). و گفته شده که مال و اولاد «زینت» زندگی‌اند (آیۀ ۴۶ سورۀ کهف). و «یَومُ الزّینَه» روز آذین‌بندی و جشن است که روز عید سالانه باشد (آیۀ ۵۹ سوره طه). و گفته شده که ستاره‌ها «زینتِ» آسمان‌اند (آیۀ ۶ سورۀ صافات).

در توصیه‌های بالا «زینت» همان زیورهای معمولی است که زنها بر زلف و دست و گردن و سینه و مچِ پاهایشان قرار می‌داده‌اند؛ و می‌بینیم که «آنچه در معرض دید است» از ضرورتِ پنهان داشتن مستثنا شده است (إلاّ ما ظَهَرَ مِنها). جای هیچ جدالی نیست که «ما ظَهَرَ مِنها» زیورهای روی چادر نیست؛ زیرا زیورِ زنانه روی رخت چادر نمی‌شود.

مسئلۀ دیگر در این آیه دستور زدنِ خِمار برگریبان است (وَلْیَضرِبْنِ بِخُمُرِهِنَّ عَلیﱝ جُیوبِهِن). گریبانِ زن ما می‌دانیم که کجا است؛ و حکمتِ پوشیده داشتن این نقطۀ حساس و تحریک‌انگیز از بدنِ زن را نیز می‌شناسیم. «خِمار» همان تکه پارچۀ مستطیل‌شکلی است که در زبان فارسی «واشامه» نامیده می‌شود. خمارِ زنها معمولا نازک و نسبتا شفاف بوده. در گزارشی در کتابِ «طبقات ابن سعد» از خمارِ حفصه دختر عبدالرحمان ابن ابوبکر در خلافت معاویه سخن به‌میان آمده که به دیدنِ عایشه رفت و خِمارش نازک بود به‌گونه‌ئی که گریبانش (نقطۀ حساسِ سینه‌اش) از زیرِ خمارش هویدا بود. دربارۀ خِمار عایشه نیز چندین‌جا گفته شده که بنفش مایل به سیاه بود؛ ولی از کلفتی و نازکیش سخنی نیامده است. در زمان ظهور اسلام برخی از مردها نیز خِمار داشته‌اند. خمار را بر شانه یا بر سر می‌افکنده‌اند و دوسویش را تا روی سینه می‌کشیده‌اند (و همان است که اکنون در عربستان غطره و در عراق چفیه گویند). خِمارِ مرد نشانۀ برجستگی او بوده، زیرا معلوم می‌داشته که او ثروتمند است. برخی از مردها که معمولا همیشه خِمار داشته‌اند صفت «ذوالخِمار» می‌گرفته‌اند (یعنی دارندۀ خِمار). عربها در زمان پیامبر اکرم به‌علتِ فقرِ همگانی‌شان اغلب برهنه‌سر بوده‌اند و معمولا گیسو می‌بافته‌اند. روایاتی نیز نشان می‌دهند که پیامبر اکرم موی بلند داشته و گاه چهارگیسو می‌بافته است. در عین حال روایتهائی نیز خبر از آن می‌دهد که پیامبر عمامه برسر می‌پیچیده است. 

و آنچه که نباید ناگفته بماند آنکه توصیه‌های بالا دربارۀ پوششِ تن فقط برای زنهای مسلمان است؛ و زنهای غیر مسلمان به‌کلی از این توصیه مستثنا استند و می‌توانند طبق توصیۀ دینِ خودشان در جامعه ظاهر شوند. یعنی «ستر» که اکنون «حجاب» نامیده می‌شود مراعاتش برای زنهای غیر مسلمان لازم نیست نه در میان مردانِ دین خودشان و نه در میان مردان مسلمان. به همین دلیل هم هست که نشان دادن فیلمهای سینمائی و تلویزونی غربی که سر و دست و سینۀ زنها درآن برهنه است از نظرِ همۀ فقها آزاد است؛ زیرا زنهای غیر مسلمان درآنها بازی می‌کنند و ظاهر شدنشان با این وضعیتها مجاز است. هیچ فقیهی نمی‌تواند بگوید که زنِ غیر مسلمان حق ندارد که در کوچه و بازار و ادارات و انظار عمومی با سر و گردن و بازوی برهنه ظاهر شود؛ و اگر بگوید نظر شخصی داده است نه نظرِ شرع.امروز اگر یک زن غیر مسلمان با سر و بازو و گردنِ بی‌پوشش به خیابان آید یا در جمع عمومی حضور یابد کارش از نظرِ شرع اسلام خلاف شمرده نمی‌شود، ولی اگر سبب تحریک و فتنه شود جلوش را خواهند گرفت بی آنکه او را مجبور به داشتن پوشش مورد پسند متولیان اسلام کنند. اگر فقیهی خلاف این بگوید نظر خودش است و کاری با شرع اسلام ندارد. زنان غیر مسلمان در مجامع خودشان در میان مردها به هرگونه که ظاهر شوند هیچ فقیهی از نظر شرعی مجاز نیست که کارش را خلاف بشمارد. در کنار دریا اگر آنها با هم باشند به هرگونه که دلشان بخواهد باشند فقیه حق ندارد که کارشان را خلاف شرع بشمارد. تنها کاری که فقیهان می‌توانند بکنند آن است که بگویند یک مرد مسلمان نباید که در جمع زنهای نیمه‌برهنه حضور یابد مبادا که در معرض تحریک جنسی قرار گیرد. اگر مردِ مسلمانی نظرِ او را نپذیرفت چه؟ شرع برای این نپذیرفتنِ او هیچ کیفری مقرر نکرده است. اگر فقیهی خلاف این بگوید نظر خودش را گفته است و کاری با نظر شرع ندارد. ما اکنون صدها حکم فقهی داریم که نظر فقیهان است (ساختۀ فقیهان است) و نظر شرع نیست. هر نظری که یک فقیهی بدهد و نظر شرع نباشد (یعنی آیه‌ئی از قرآن یا حدیثی یا اشاره‌ئی از پیامبر درباره‌اش وجود نداشته باشد)، اصطلاحًا «بِدعت» نامیده شده است. از روزی که پیامبر از دنیا رفته است تا امروز، فقیهان مسلمان، هر مقامی که داشته‌اند، هرچه که گفته‌اند و ریشه در آیۀ قرآن و سنت پیامبر ندارد بدعتهای خودشان است، زیرا وحی گفته «الیَومَ اَکمَلتُ لَکُم دینَکُم»، و از آن پس هرچه بر اسلام افزوده‌اند حکم شرع اسلام نیست و بدعت است. فقیهان از همان سده‌های دوم و سومِ هجری برای آن‌که بدعتهاشان را نظر شرع بنمایانند اصلی را ابداع کردند به نامِ «اجماع»، و گفتند هر نظری که جمعی از فقیهان بر سرِ آن اتفاق داشته باشند نظر شرع است. با این‌حال، این‌که زن غیر مسلمان ملزم به رعایت «پوشش اسلامی» نیست هیچ فقیهی نمی‌تواند بگوید که ملزم هست و بی‌درنگ با مخالفتِ فقیهِ فقه‌شناستر از خودش مواجه نشود.

۵­ آیۀ حجاب
گفتم که حجاب نه پوشش زنان بلکه هرگونه پرده‌ئی است و نیز پردۀ خانه است. آیۀ حجاب کاری با پوشش زنان ندارد. برای کسانی‌که شاید ندانند «آیۀ حجاب» چیست و چه بوده است، در اینجا داستانِ نزولِ آیۀ حجاب را از زبان انس ابن مالک ­ فرمانبرِ خصوصی خانۀ پیامبر ­ می‌خوانیم که خودش شاهد نزولش بوده است (عین متن را ترجمه می‌کنم):

  پیامبر وقتی با زینب دخت جَحش ازدواج کرد مرا فرستاد تا از مردم برای غذاخوردن به خانه‌اش دعوت کنم. مردم دسته‌دسته می‌آمدند و می‌خوردند و می‌رفتند. وقتی مردم آمدند و خوردند و رفتند، گفتم: «یا رسول الله دیگر کسی نمانده است.» گفت: «سفره را برچینید.» سه نفر همچنان نشسته بودند و با هم گپ می‌زدند. زینب در گوشه‌ئی از خانه نشسته بود، و بسیار زیبا بود. پیامبر برخاست و سری به اطاق عایشه زد وگفت: «السلامُ عَلَیکُم اَهلَ البَیت!» پاسخ دادند: و «علیکَ السلام یا رسول الله! حال همسرت چطور است؟» باز پیامبر به اطاقهای زنان دیگرش سر کشید و مردها همچنان نشسته بودند و با هم گپ می‌زدند. پیامبر بسیار باحیا بود. باز به اطاق عایشه رفت. نمی‌دانم عایشه به‌او گفت یا کس دیگری به‌او خبر داد که مهمانها رفته‌اند. پس برگشت و [به نزد زینب رفت] و درحالی‌که یک پایش این‌سو و پای دیگرش آن‌سوی آستانۀ در بود پرده را کشید. آن‌وقت بود که آیۀ حجاب نازل شد. (تفسیر طبری، ضمن تفسیرِ آیۀ ۵۳ سورۀ احزاب)

آیه‌ئی که در این‌ساعت نازل شد چنین مقرر می‌کرد:

 

ای کسانی‌که ایمان دارید، به خانه‌های پیامبر وارد مشوید مگر که برای غذاخوردن به‌شما اجازه داده شود، بی آنکه منتظر ظرفش باشید (یعنی پیش از آنکه هنگام غذا خوردن باشد مروید)؛ ولی هرگاه دعوت شدید وارد شوید، و وقتی خوردید پراکنده شوید، بی آنکه سرگرم داستان شوید؛ اینها پیامبر را می‌آزُرد و از شما شرم می‌کرد؛ الله از حق شرم نمی‌کند. و وقتی کالائی ازآنها (یعنی از زنان پیامبر) خواستار بودید از پشت پرده (مِن وَراء حِجاب) درخواست کنید؛ این برای دلهای شما و دلهای آنها (یعنی زنان پیامبر) پاکیزه‌تر است.

این بود آیۀ حجاب، آن‌گونه که خدمتکارِ خصوصی پیامبر بازگفته و خودش شاهد نزولش بوده است. در این آیه کجا از پوشش زنان سخن رفته و کجا اشاره به پوشش زنان شده است؟

۶­ نوع پوششِ مورد نظر شرع اسلام
در احکامِ فقهی، حدِ مراعات «سِتر» برای مردها فقط میانۀ ناف و زانو است، و برای زنها از سر تا پا است. در هیچ کتاب فقهی‌ئی تعریفی از نوع پوشش به دست داده نشده است. با تعریفی که برای سِتر مرد آمده است، اگر مردی با یک پارچۀ میان‌بند به عرضِ ۶۰ تا ۷۰ سانتیمتر که میانش را از زیر نافش تا بالای زانویش پوشیده باشد و بی هیچ پوشش دیگری برای نماز در مسجد حاضر شود، «سِتر شرعی» را مراعات کرده است، و بیش از این اجباری نیست. هرچند که قرآن در یک آیه به مؤمنین دستور داده که با سر و وضع آراسته به مسجد بروند، ولی حضور مرد در مسجد با یک پارچۀ میان‌بند که فقط میان ناف تا زانو را پوشیده باشد نیز جایز است. پس جای جدال نمی‌مانَد که حاضر شدنِ مرد در بیرون مسجد نیز با چنین رختی جایز است. و اگر بخواهیم این پوشش را امروزی کنیم چیزی بیشتر از یک نیم‌شلوارِ گشاد نیست که تا روی زانو می‌رسد؛ ولی در زمان پیامبر شلوار و نیم‌شلوار مرسوم نبوده بلکه لنگیته می‌بسته‌اند. وقتی چیزی را شرع مجاز دانسته باشد اصولا هیچ فقیهی حق ندارد و مجاز نیست که نظری خلاف آن‌را بدهد مگر آنکه بسیار جسور باشد و خودش را داناتر از شرع بداند؛ همچنانکه چیزی را که شرع اجباری نکرده است هیچ فقیهی حق ندارد که اجباری کند مگر آنکه بسیار جسور باشد. ممنوع کردنِ یک امر مجاز، یا مجاز کردنِ یک امر ممنوع را «بدعت» نامیده‌اند.

ما وقتی متون اولیۀ اسلامی را مطالعه می‌کنیم درمی‌یابیم که شرع یک تعریف کلی از پوشش تن به‌دست داده، به مراعاتِ عفتِ عمومی توصیۀ اکید کرده، و چه‌گونگی رعایتِ عفتِ عمومی را نیز تبیین کرده، ولی جای هیچ جدالی نیست که مردم را در انتخاب نوع پوشش خویش آزاد گذاشته است. لذا است که می‌بینیم در طی این ۱۳­ ۱۴ قرنی که مردم با اسلام زندگی کرده‌اند در هر منطقه نوعی از پوشش محلی که ریشه‌هایش به پیش از اسلام می‌رسیده به زندگی خویش ادامه داده و اندک اندک تطور یافته است، و دربارۀ هیچ‌کدام از سلیقه‌های محلی در پوشش تن نیز هیچ فقیهی در هیچ کتابی نظری نداده است. مثلا در کشور مصر ازنظر سنتی هیچگاه چادرِ زنانه وجود نداشته است. یا در کشور موریتانی لباس سنتی زنها گشاد و بدن‌نما است به‌طوری که حتی گوشت کمر و سینه تا بالای شکم را می‌توان از پشتِ پیراهن دید. یا در کشور پاکستان (تنها کشور جهان که هویتش را از اسلام می‌گیرد نه از تاریخ و هویتِ قومی)، زنها ­جز استثناهائی­ سربرهنه‌اند، و سر و گردنشان بیرون است، و لباس سنتی‌شان هرچند که از دوشها و زیر گردن تا پشت پاها را می‌پوشاند ولی نازک و تنگ و چسپان است به‌گونه‌ئی که برجستگی‌های بدن دربرابر دید است. همین زنها سخت هم پابند به اسلامند و هویت خودشان را از اسلام می‌دانند نه از ریشۀ دیگری. در کشور بنگلادیش و در جوامعِ اسلامی هندوستان نیز پوشش زنهای مسلمان چنین است.

می‌دانیم که در سرزمینِ طبرستانِ خودمان (یعنی گیلان و مازندران) در نیمۀ دوم سدۀ سوم هجری حاکمیتِ امامانِ اولاد امام حسن تشکیل شد و امامت و حاکمیت در دست امام شیعه بود. و می‌دانیم که مردمِ این منطقه را آن امامها مسلمان کردند. این‌را نیز می‌دانیم که رختِ محلی زنها و مردهای این منطقه از ایران که نیمه برهنه بودنِ سرِ زن و در برابرِ دید بودنِ گردن زن یک امر معمولی بوده برای همیشه به‌زندگی خویش ادامه داده است. یعنی امامانِ اولاد امام حسن که متولی شرع بوده‌اند کاری با نوع پوشش مردم نداشته‌اند. و می‌دانیم که آنها اسلام را بهتر از هرکسی می‌شناخته‌اند؛ زیرا اسلام را از پدرانشان گرفته‌ بوده‌اند و پدرانشان نیز اولاد دخترِ پیامبر بوده‌اند.

اگر بخواهیم به‌سنتهای خلفای اولیۀ عباسی که عموزادگان پیامبر و جانشینانِ او و سرپرستان دین بوده‌اند رجوع کنیم نیز خواهیم دید که دربارۀ نوع پوشش زنهای خانه‌های خلفای عباسی روایتهائی برای ما باقی مانده است. یکی از این روایتها دربارۀ بانوقه ­دختر خلیفه مهدی، سومین خلیفۀ عباسی­ است، که در تاریخ طبری از زبان یکی از بلندپایگان بصره، در یادآوری دیدار خلیفه از بصره، چنین آمده است (عین متن را ترجمه می‌کنم):

 

مهدی وارد بصره شد…. دخترش بانوقه را دیدم که در هیئت سربازانِ جوان قبای سیاهی پوشیده کمربندی برکمر بسته شمشیری برمیان آویخته جلو خلیفه و پشت سرِ افسر پلیس می‌رفت. من در سینه‌اش اندکی از پستانهایش را به‌چشم دیدم.… پستانهایش را دیدم که برآمدگی‌شان قبا را برآمده کرده بودند. [تاریخ طبری، ضمن رخدادهای سال ۱۶۹، آخرِ باب سیره المهدی و اخباره]

دختر خلیفه اگر در «هیئت سربازانِ جوان» بوده پس کلاه برسر داشته، گیسوهایش از پشت سرش بیرون بوده، و گردنش نیز درمعرضِ دید بوده است.
قبای زنانه را اکنون در کشور ما مانتو می‌نامند (واژه‌ئی بیگانه به‌جای واژۀ زیبای ایرانی). قبای زنها در زمان عباسی‌ها، بنا برگزارش بالا، به‌شکل «مانتو»ی تنگ و کوتاه و چسپان بوده است. کوتاه بودنش را هم در گزارشهای دیگر که می‌گویند قبا تا روی زانو بود، دیده می‌شود. قبا ازآنِ ایرانی‌ها بود و به دربار عباسی راه یافته بود، تنگ بود، و بلندیش تا روی زانو می‌رسید. زیر قبا شلوار می‌پوشیدند، و این نیز ایرانی بود و ربطی به عرب و اسلام نداشت. شلوار زنها معمولا رنگی بود، و شلوارهای اشرافی معمولا از نوع اطلس براق بود یا دیبای رنگارنگ بود. روی قبا و بر میان نیز کمربند چرمینِ سرخ‌رنگ می‌بستند، که این نیز ایرانی بود. پوشیدنِ کفش را نیز عربهای عراق و ایران از ایرانی‌ها یاد گرفتند؛ و خودشان پیشترها نعلینِ دوبندی به‌پا می‌کردند. در گزارشهای تاریخی موارد روشنی دربارۀ لباس رسمی خلیفه و درباریان و وزرا و کارمندان عالی‌رتبه و قاضی‌ها آمده است که جای سخن ازآنها دراینجا نیست. دربارۀ لباس زنها نیز گزارشهای بسیاری وجود دارد. و ما می‌دانیم که فقه اسلامی در دو سدۀ نخستینِ خلافت عباسی تدوین شده است؛ و سکوت فقه در برابر نوع پوشش مردانه و زنانه نشانۀ تأیید رسمهای موجودِ زمانه در پوشش مردم است. هیچ شکی نیست که فقهائی که فقه اسلام را تدوین کردند، به‌دلیل نزدیک بودنشان به زمانِ پیامبر، بسیار بهتر از فقهای امروزی با احکام اسلامی آشنائی داشته‌اند. فقهای امروزی هرچه دارند از آنها دارند و هرچه هستند ازآنها هستند، و هرچه می‌نویسند بازنویسی از روی نوشته‌های آنها است با اضافاتی که خودشان می‌کنند و اسم نظر شرع برآن می‌نهند. خلاف نظر فقهای اولیه گفتن اگر به‌عنوان نظر شرعِ اسلام باشد به‌مثابۀ دستکاری در دین است و بدعت است؛ و اگر به‌عنوان نظر شخصی فقیه باشد کاری با اسلام ندارد و برای خودِ فقیه اعتبار دارد نه برای دیگران؛ و اگر به‌عنوان قانونگذاری توسط دستگاه قانون‌گذار باشد نیز حساب خاص خودش را دارد و به شرع اسلام مربوط نیست. به یاد داشته باشیم که امامان باقر و صادق کسانی که نظر خودشان را (رأی را) نظرِ شرع اسلام بدانند تا سرحدِ لعنت نکوهیده‌اند.

۷­ سخنِ آخر
کسانی‌که در کشورِ ما، بدون توجه به اغماض ۱۳­ ۱۴ قرنۀ فقهای بزرگ دربرابر سنتهای جوامع اسلامی در پوششِ مرد و زن، دم از ضرورتِ اجباری کردنِ «پوشش اسلامی» می‌زنند، اگر روایتهائی که دربارۀ جامه پیامبر آمده است را قبول داشته باشند (که البته قبول دارند و تأیید می‌کنند)، جز این چاره ندارند که بگویند:
«مستحب است که مردها پیراهنِ آستین‌کوتاه با آستینهای گشاد بپوشند، تا وقتی دستهایشان را برای دعا بلند می‌کنند سفیدی زیر دستهایشان ظاهر شود.»
و چونکه در زمان پیامبر پوشیدن شلوار مرسوم نبوده است، این مدعی‌ها که می‌خواهند «پوشش اسلامی» را مرسوم کنند، چاره ندارند جز این‌که بگویند:
«مستحب است که انسان -چه مرد و چه زن- در زیر لباسش شلوار نپوشد»، یا «پوشیدن شلوار کراهت دارد».
و با توجه به روایتی که از امام حسین (ع) در کربلا برای ما مانده است که می‌گوید امام حسین فرموده که تُنبان رخت مذلت است و من نخواهم پوشید (قالَ لَهُ بَعضُ اَصحابِهِ: لَو لَبِستَ تَحتَهُ تُبّانًا! قال: ذَلِکَ ثَوبُ مَذَلَّه، وَ لا یَنبَغی لی اَن اَلبِسَه)، اینها چاره ندارند جز اینکه بگویند:
«پوشیدنِ شُرت در زیر لباس کراهت دارد؛ و نپوشیدنِ شُرت از نشانه‌های پابندی به سنت معصوم است.»
و چونکه زنها در زمان پیامبر کفش و جوراب به پا نمی‌کرده‌اند و نعلین دوبندی به پا داشته‌اند، اینها باید بگویند:
«پوشیدن کفش و جوراب برای زنها کراهت دارد، و مستحب است که زنها نعلینِ دوبندی به‌پا کنند و جوراب نپوشند.» 
و چونکه مردها در زمان پیامبر موهای سرشان را بلند می‌گذاشته‌اند و دو گیسو یا چهار گیسو می‌بافته‌اند و در پشت سرشان رها می‌کرده‌اند، اینها چاره ندارند جز اینکه بگویند:
«مستخحب است که پسرها و مردها موی سرشان را بلند نگاه دارند و در پشت سرشان دو یا چهار گیسو ببافند و بر پشتشان اندازند».
و چونکه زنان و دختران جوان در زمان پیامبر سینه بند (کرست) نمی‌بسته‌اند و نمی‌شناخته‌اند، اینها چاره ندارند جز این که بگویند:
«مستحب است که زنها سینه‌هاشان را بی کرست رها کنند».
و چونکه بسیاری از اصحاب پیامبر با یک لانگیته در کوچه و بازار ظاهر می‌شده اند، اینها چاره جز این ندارند که بگویند:
جائز است که مرد یا پسر جوان با یک تنبانکِ تنها که از ناف تا زانویش را پپوشاند در مجامع حاضر شود.
چنین مواردی بسیار است. هر فقیهی که دربارۀ یکی از این موارد که برشمردم بگوید «کراهت دارد» نظر شخصی خودش را گفته است و مستند شرعی ندارد. و اگر بگوید «حرام است» خلاف گفته است.

یعنی اگر قرار باشد که سنتِ رایج در زمان پیامبر را برای پوشیدنِ لباس مسلمانی مراعات شود، مسلمانها باید همان‌گونه لباس بپوشند که در زمان پیامبر معمول بوده است. اگر جز این باشد هر فقیهی هرچه دربارۀ نوع پوشش مسلمانی بگوید بدعت آورده است، و سخنش نه تنها ربطی به اسلام ندارد بلکه خلاف سنت اسلامی است. و ما می‌دانیم که اسلام درعینِ آنکه به رعایت اخلاق و عفت عمومی توصیه‌ها کرده است، مردم را در انتخاب نوع پوشششان آزاد گذاشته است. لذا هیچ لباسی را نمی‌توان لباس اسلامی و پوشش اسلامی نامید. لباس و پوشش اسلامی فقط و فقط همان است که در زمان پیامبر در مدینه و مکه مرسوم بوده است. امروز هم نه می‌توان آن لباس را پوشید و نه کسی حاضر به ارائه و توصیه کردنش خواهد شد مگر در مراسم حج. جز آن هم هر لباسی که باشد نه تنها نمی‌تواند صفت اسلامی به خود بگیرد بلکه ربطی به اسلام ندارد؛ همانگونه که مثلا کت و شلوار نه اسلامی است و نه ربطی به اسلام دارد، و سینه بند (کُرستِ زنان) نه اسلامی است و نه ربطی به اسلام دارد، و شُرت نه اسلامی است و نه ربطی به اسلام دارد؛ و بگیر و برو تا آخر، و بازگَرد و بیا تا برسی به لَبّادۀ دکمه‌دارِ فقیهان که نه اسلامی است و نه ربطی به اسلام دارد، بلکه رختِ مؤبدان است و از ایرانی‌ها گرفته شده است.

فقیهانی که در کشور ما با حضور زنان و دختران در ورزشگاهها برای تماشای ورزشکاران مخالفت می‌ورزند آیا نمی‌دانند که زنهای مدینه در زمان پیامبر چنین اجازه‌ئی داشته‌اند؟! آیا نخوانده‌اند که دستۀ نمایش‌دهندگانِ سودانی (که در آن‌زمان حبشی نامیده می‌شده‌اند) در زمان پیامبر برای دادن نمایش وارد مدینه شدند و در میدان مدینه که اتفاقا درکنار مسجد و پشتِ خانه‌های پیامبر بود نمایش دسته‌جمعی می‌دادند، و مرد و زن تماشایشان کردند؟ عایشه گفته که من نیز از دریچۀ خانه تماشا کردم و پیامبر درکنارم ایستاده بود و مرا بلند کرد تا بهتر ببینم. اتفاقا آنها که برای نمایش دادن آمده بودند مسیحی بودند نه مسلمان.

انسان در شگفت می‌شود از مدعیانی که اینهمه جسارت در تعریفِ عجیب و غریب از احکام دین دارند که می‌گویند هرکه رخت و رفتارش به‌طرزی نیست که مورد پسندِ ما است باید آزار ببیند و هراسان گردد و مجبور به اطاعت از فرمانِ ما شود؟! و عملا هم توسط گزمه‌هایشان در کوی و برزن و کوه و دشت راه را بر جوانان می‌گیرند و جوانی را درکامِ آنها تلخ می‌کنند. این مدعی‌ها با بیانات ارعاب‌آمیزشان جوانهای سرکوفت‌خورده را به واکنشِ ضدیت‌آمیزِ روانی دربرابر اخلاقیات و اعراف سنتی وامی‌دارند، با بگیر و ببندهای تحقیرکننده‌شان بذر ضدیت با اخلاقیات و اعراف را در عمقِ ذهنِ جوانان می‌کارند، و با تداوم سرکوبها چندان رشدش می‌دهند تا افسارها کاملا گسیخته گردد. این موضوعی است که می‌توان با یک مطالعۀ سادۀ میدانی از رفتارهای واکنشی جوانها در طی ۲۵ سال گذشته پیگیری کرد، و علت بسیاری از ناهنجاری‌های رفتاری جامعۀ جوان کشورمان را در سرکوب نیازها‌ی روحی آنها و در بگیر و ببندهای خشونت‌آمیزی یافت که هیچ مَناطِ قانونی و اخلاقی و عرفی و شرعی ندارد، و چیزی جز هنجارگریزی و هنجارستیزی به‌بار نیاورده است.
آیا اینها که ادعای سرپرستی دین دارند نمی‌دانند که شرع اسلام، به‌جز توصیه‌های شیرین و دلپسند و خردپذیری که دربالا خواندیم، هیچ جهتگیری خاصی دربرابر پوشش مردم ندارد، و هیچ اقدامی برای تحمیل نوع پوشش به مردم را پیش‌بینی نکرده است؟ اینها به مردم می‌گویند که ما پیغامِ خدا می‌گوئیم؛ «ولی تأویلشان در حیرت انداخت، خدا و جبرئیل و مصطفا را». 

فَوَیلٌ لِلَّذِینَ یَکتُبُونَ الکِتَابَ بِاَیدِیهِم ثُمَّ یَقُولُونَ هَذَا مِن عِندِ الله، لِیَشتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَلِیلاً. فَوَیلٌ لَهُم مِمّا کَتَبَت اَیدِیهِم، وَ وَیلٌ لَهُم مِمّا یَکسِبُونَ. (آیۀ ۷۹ سورۀ بقره)
وای برکسانی که کتاب را با دستهایشان می‌نویسند سپس می‌گویند: این از پیش الله است، تا آن‌را به بهای اندکی بفروشند. وای برآنها ازآنچه دستهایشان نوشت، و وای برآنها ازآنچه حاصل می‌کنند.
... که داستانِ اینها داستانِ اذان‌گوی مثنوی مولوی است، که: «یک مؤذن داشت بس آوازِ بد» تا آخر داستان.
جز قلبِ تیره هیچ نشد حاصل و هنوز / باطل در این خیال که اکسیر می‌کنند
ناموس عشق و رونقِ عشاق می‌برند / عیب جوان و سرزنش پیر می‌کنند
گویند رمز عشق مگوئید و مشنوید / مشکل حکایتی است که تقریر می‌کنند
[و] چون نیک بنگری همه تزویر می‌کنند.
­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­
(قلب تیره: سکۀ زنگ‌زدۀ تقلبی. اکسیر: کیمیاگری)

 

 

امیرحسین خنجی، آذرماه ۱۳۸۳