گلشن راز شبستری
 
رباعیات خیام رباعيات خيام
 
 
بوف کور صادق هدایت
 
 
شیخ صنعان شيخ صنعان
 
 
 

زیباترین سرودۀ فردوسی
در این سروده می‌بینیم که زنِ فردوسی با زبان پهلوی و متون خدای‌نامه آشنایی کامل دارد و برای فردوسی از دفتر پهلوی می‌خوانَد و فردوسی به شعر پارسی دری درمی‌آورَد.  فردوسی در یک اشاره زنش را نیز به ما شناسانده است که از بازماندگانِ دودمان بزرگان ایران‌زمین بوده آنجا که گفته جام شاهنشاهی آورد که میراث دودمانش بود. نیز می‌بینیم که زن فردوسی هنرمند چیره‌دست است و چنگ می‌نوازد و خوش می‌خوانَد و بزم‌افروزی خانوادگی می‌کند.


گلشن راز شیخ محمود شبستری
حدیث زلف جانان بس دراز است  /  چه می‌پرسی از او، کآن جای راز است

مپرس از من حدیث زلفِ پُرچین  /  مجُنبانید زنجیر مجانین
چو او بر کاروانِ عقلْ ره زد  /  به دستِ خویشتن بر وی گره زد
دل ما دارد از زلفش نشانی  /  که خود ساکن نمی‌گردد زمانی
گهی چون چشمِ مخمورش خرابیم  /  گهی چون زلف او در اضطرابیم
زهی شربت زهی لذت زهی ذوق
  /  زهی حیرت زهی دولت زهی شوق
خوشا آن دم که ما بی‌خویش باشیم /  غنیّ مطلق و درویش باشیم
نه دین نه عقل نه تقوا نه ادراک  /  فتاده مست و حیران بر سر خاک
بهشت و حور و خُلد آنجا چه سنجد  /  که بیگانه در آن خلوت نگنجد
چو رویش دیدم و خوردم از آن می  /  ندانم تا چه خواهد شد پس از وی
پیِ هر مستی‌ئی باشد خماری  /  از این اندیشه دل خون گشت، باری
شرابِ بی‌خودی درکش زمانی  /  مگر از دستِ خود یابی امانی
بخور می، وارهان خود را ز سردی  /  که بدمستی به است از نیک‌مردی
ز بوی جرعه‌ئی کافتاد بر خاک  /  برآمد آدمی تا شد بر افلاک
ز عکس او تنِ پژمرده جان یافت  /  ز تابَش جانِ افسرده روان یافت
جهانی خَلق از او سرگشته دائم  /  ز خان و مان خود برگشته دائم
یکی از بوی دُردش ناقل آمد  /  یکی از نیم‌جرعه عاقل آمد
یکی از جرعه‌ئی گردیده صادق  / یکی از یک صراحی گشته عاشق
یکی دیگر فرو برده به یک‌بار  /  می و می‌خانه و ساقی و می‌خوار
کشیده جمله و مانده دهن باز  /  زهی دریادلِ رِندِ سرافراز
در آشامیده هستی را به یک‌بار  /  فراغت یافته ز اقرار و انکار
شده فارغ ز زهدِ خشک و طامات  /  گرفته دامُنِ پیر خرابات
خرابات از جهانِ بی‌مثالی است  /  مقامِ عاشقانِ لااُبالی است
خراباتی خراب اندر خراب است  /  که در صحرای او عالم سراب است
شراب بی‌خودی در سر گرفته  /  به تَرکِ جمله خیر و شر گرفته
گرفته دامُنِ رندانِ خَمّار  /  وز اسلام مجازی گشته بیزار
مسلمان گر بدانستی که بت چیست/ بدانستی که دین در بت‌پرستی است
بدان خوبی رخ بت را که آراست  /  که گشتی بت‌پرست ار حق نمی‌خواست؟
هم او کرد و هم او گفت و هم او بود  / نکو کرد و نکو گفت و نکو بود
فتاده سروری اکنون به جُهّال  /  از آن گشتند مردم جمله بدحال
همه احوال عالم باژگون است  /  اگر تو عاقلی، بنگر که چون است
کنون شیخِ خودت کردی تو ای خر /  خری را کز خری هست از تو خرتر
همه افسانه و افسون و بند است  /  به جانِ خواجه، که اینها ریشخند است
جهان آنِ تو و تو مانده عاجز  /  ز تو محروم‌تر کس دیده هرگز؟!
ظهور قدرت و علم و ارادت  / بە تواست، ای بندۀ صاحب سعادت
حنیفی شو ز هر قید و مذاهب  /  درآ در دیرِ دین مانند راهب
به ترسازاده ده دل را به یک بار  /  مجرد شود ز هر اقرار و انکار
بت ترسابچه نوری است باهِر  /  که از روی بتان دارد مظاهر
کند او جمله دلها را وِشاقی  /  گهی گردد مُغَنّی گاه ساقی
زهی مطرب که از یک نغمۂ خَوش  /  زند در خرمن صد زاهد آتش
زهی ساقی که او از یک پیاله  /  کند بی‌خود دو صد هفتادساله
درآمد از دَرَم آن مه سحرگاه  /  مرا از خوابِ غفلت کرد آگاه
یکی پیمانه پر کرد و به من داد  /  که از آبِ وی آتش در من افتاد
چو آشامیدم آن پیمانه را پاک  /  در افتادم ز مستی بر سرِ خاک
کنون نه نیستم در خود نه هستم  /  نه هشیارم نه مخمورم نه مستم
گهی چون چشم او دارم سری خوش/ گهی چون زلف او باشم مشوش

PDF


کتاب مبدا و معاد
خداوندی که خَلاّقِ جهان است / شهنشاهِ زمین و آسمان است
به ذات خویش تنها بود در کون / نه جفتش بود و نه یاری‌گر و عَون
برون از زیر و بالا و چپ و راست / که این شش سمتها از عقلِ ما خاست
اگر پرسی کجا بود و چه‌سان بود / مکانش در زمین یا آسمان بود؟
سؤالت هست بی‌جا، رودِ جانی! / نبود آنجا زمین نه آسمانی
خدا بر عرش بود و عرش بر آب / فرونتر زاین حدیثی نیست زاصحاب
پدید آورد یک قنطاره‌ئی پاک / در او جمع آب و باد و آتش و خاک
وز آن قنطارۀ تاریک‌پیکار / یکی گوهر پدید آورد جَبّار
ز سالار رُسُل هست این روایت / که پانصد داشت در پانصد نهایت
ز هیبت کرد بر گوهر نظاره / ز بیمِ قهر شد گوهر دوپاره
به حُکمش آب بر آتش روان شد / ازآن بعضی کف و بعضی دخان شد
ز آبش آبِ دریاها روان کرد / کف و دودش زمین و آسمان کرد
ولی چون ملک حکمت بود در کار / به حکمت صابری فرمود اظهار


داستان خلفت آدم و حوا و فرستاده شدنشان برزمین
(چهل روز اندر آن گِل کار می‌کرد / عنایتها در او ایثار می‌کرد)
داستان قیامت و حساب و بهشت و دوزخ و وضع بهشتیان و دوزخیان

PDF

 
   

شعر زیبای نوگل باغ شیراز - آواز؛ فورمت ام پی تری


متن کامل رباعیات خیام و رباعیات منسوب به خیام

PDF


مقدمۀ صادق هدایت بر رباعیات خیام 

PDF


بوف کور صادق هدایت (متن بی سانسور چاپ ۱۳۵۱)

PDF


هفت‌بزم بهرام گور ـ سروده‌‌ی حکیم نظامی گنجوی

PDF

متن کامل هفت افسانه‌ی هوسنامه از کتاب بهرامنامه موسوم به هفت‌پیکر
افسانه‌ی اول: شاهی که سیاهپوش شد.
افسانه‌ی دوم: شاه کنیزفروش.
افسانه‌ی سوم: بشر پرهیزکار.
افسانه‌ی چهارم: بانوی حصاری.
افسانه‌ی پنجم: ماهان ازرق‌پوش.
افسانه‌ی ششم: نیکمرد صندل‌پوش.
افسانه‌ی هفتم: خواجه‌ی کنیزنواز


شیخ صنعان و دختر ترسا، از عطار نیشاپوری

PDF

داستان عاشق شدن شیخ صنعان بر دختر ترسای رومی و دین را وانهادن و ترسا شدن و خمر نوشیدن و زنار بستن و خوک بانی کردن در راه عشق دختر ترسا، و فرجام شیخ. از سرودۀ عطار نیشاپوری در کتاب منطق الطیر


گزیده‌هائی از کتاب خسرو و شیرین نظامی گنجوی 

PDF


گزیده‌هائی از متن مثنوی معنوی مولوی

PDF


متن ساقي‌نامه‌ی حافظ شیرازی 

PDF

روان بزرگان ز خود شاد کن     ز پرویز و از باربد یاد کن
به اضافه طرب‌نامۀ نظامی گنجوی 


کتاب موش و گربه عبید زکانی

PDF


حکیم ابوالقاسم فردوسی

PDF

سخنوری که سخن را به خدمت پرورش روحیه‌ی میهنی گرفت
فردوسی سراسر شاهنامه را در زمان سامانیان سرود 


وصیت نامۀ آذرباد مهراسپند
هیچ‌گاه فکر انتقام را به‌ذهنت راه مده حتی اگر که اسیر دست دشمن شوی. به‌یاد داشته باش که انتقامْ سببِ آزار و رنجش و تباهی می‌شود، و دردی که به‌سبب حسن انتقام به قلب خودت وارد می‌کنی درمان‌پذیر نخواهد بود. هیچ‌گاه خشم خود را با انتقام‌گیری از دشمن فرو مَنِشان.
یاد بگیر که چه‌گونه خشم خویش را مهار کنی و فکر انتقام را از سر بیرون کنی.
بدان که کسی که دست به انتقام می‌زند روزی خواهد رسید که عبور از پل تلافیِ انتقام برایش دشوار خواهد بود.

HTML


رهنمودنامۀ سیاسی طاهر پوشنگی (ذوالیمین) به پسرش عبدالله طاهر
هیچ‌کدام از کارگزارانت را بر اساس بدگمانی و پیش از آنکه یقین یابی که خطائی مرتکب شده است برکنار مکن، و بدان که بدگمانی و واردآوردن تهمت به‌بی‌گناهان از خطاهای بزرگ است. همواره نسبت به‌کارگزارانت خوش‌بین باش و بدگمانی را از خودت دور کن؛ که اگر چنین کنی آنها یاورانت خواهند بود. مبادا که شیطان تو را وسوسه کند که بر کارگزارانِ بی‌گناه خویش بدگمان شوی، که اگر چنین کنی هم قدرت خویش را کاسته خواهی کرد و هم لذت زندگی را از خودت و دیگران دور خواهی کرد. خوشبینیْ مایۀ نیرومندی وآرامش است و سبب می‌شود که محبت تو در دلها ریشه بدواند و امور کشور به‌دلخواه تو به‌درستی پیش روَد. ولی البته نباید که خوش‌بینی به‌کارگزاران مانع کَندوکاو در امور ملک و ملت و نظارت بر کارکردهای مسئولانِ امور باشد. چنان باش که نظارت مستقیم بر کارهای اولیای امور و اطلاع از اوضاع و احوال رعایا و کوشش در برآوردن خواسته‌های رعایا و اصلاح امورِ آنها اولین و آخرین هَمّ و غمّ تو باشد، که دین به‌این‌راه برپا داشته می‌شود و سنت به‌این‌راه زنده می‌ماند.

HTML


رابعه بکتاشیه (خُزداریه)
دوشیزه شاعری کە شهید عشق شد
به گرمابه فکند آنگاه شاهش // فروبست از گچ و از سنگ راهش
در آن گرمابه سرو سیم اندام  //  برای عاشقان بنوشت پیغام
که گر عاشق شدن بر زن حرام است  //  بنای کاخ گیتی ناتمام است
ز خون جوهر ز انگشتش قلم کرد / در و دیوار گرمابه رقم کرد
به
خون خود همه دیوار بنوشت  //  به سوز دل بسی اشعار بنوشت
که من در آتش و در اشک و در خون  // برفتم زین جهان جیفه بیرون
میان خون و عشق و آتش و اشک  //  بر آمد جان شیرینش بصد رشک

 

 

امیرحسین خنجی

 

امیرحسین خنجی، تاریخ و فرهنگ ایران زمین