|
زندگی زیبا است |
آزمودم زندگی را ارمغان اشیافتم
در ترازوی دی و امروز و فردا جا نداشت
گاه دیدم زندگی در مُردگی دارد دوام
گاه دیدم زندگی عقلست وگه دیوانگی
گاه در گل گاه در باران وگه در سوزِ شمع
گاه در شور و سرورِ کودکان بیخیال
گاه در بزمِ نشاطِ بیغمان شادنوش
شعرِ حافظ بود و ضربِ تیشۀ فرهاد بود
زندگی تاب و تبِ جریانِ دائم بود و من |
برتر از نیک و بد و سود و زیان اشیافتم
بر فراز هر زمان و هر مکان اشیافتم
گه بهروز زیستن هم بینشان اشیافتم
گاه در مستان وگه در عاشقان اشیافتم
گاه در خاکسترِ پروانگان اشیافتم
گاه در دامانِ گرمِ مادران اشیافتم
گاه در ضربِ شررخیزِ یلان اشیافتم
در میانِ دفترِ فرزانگان اشیافتم
در کشاکشهای سخت و بیامان اشیافتم |
امیرحسین خنجی، ۱۳۵۳
ادامه
|
|
تمدن اسلامی چیست؟
|
شهرسازی بارزترین نماد تمدن است.
آیا جهادگرانی که اسلام را گستردند شهرسازی میدانستند؟
نه، زیرا یا بیابانیانِ چادرنشین بودند یا از مکه و مدینه
آمدند که دو روستای بسیار عقبمانده و پرتافتاده از حاشیۀ تمدن
جهانی بودند.
جاده سازی نماد تمدن است.
آیا جهادگرانی کە اسلام را گستردند جاده سازی میدانستند؟
نه. بیابانگردانی بودند کە
مسیرشان را با نشانه کردن ستاره و خورشید میپیمودند و نیاز بە
جاده نداشتند تا جاده سازی آموخته باشند.
پل سازی نماد تمدن است.
آیا جهادگرانی که اسلام را گستردند پل سازی را میشناختند؟
نه. تا وقتی که به ایران آمدند نمی دانستند که پل چه
گونه ساخته میشود.
صنعت نماد تمدن است.
آیا جهادگرانی که اسلام را گستردند صنعتی داشتند؟
نه. صنعتگری و صنعتگران را خوار میشمردند.
تشکیلات دولتی برترین نماد تمدن است.
آیا اسلامیانی که بەخاورمیانه آمدند تشکیلات دولتی را میشناختند؟
نه. آنها با بداییترین شکل حکومت و دولت نیز آشنا نبودند و
تنها نهادی که میشناختند قبیله بود و تنها شکل زندگی جمعی که
میشناختند زندگی قبیلهیی بود.
اسلام وقتی به شمشیر جهادگران عرب در خاورمیانه سلطه یافت نه
شهرسازی میدانست نه جاده سازی نه پلسازی را میشناخت. نه صنعتی
داشت. از میان همۀ هنرهای جهان متمدن نیز تنها چیزی که داشت
«شعر» بود. همین. نه پیکرهسازی نه نگارگری نه تزیینات معماری نه
زیباسازی زندگی شهری را میشناخت و نه موسیقی و نه بازیهای تفریحی
مردم متمدن را میدانست و نه هیچ ایدهای از دولت و تشکیلات دولتی
داشت.
تنها هنری که عربهای جهادگر میدانستند ویران کردن تأسیسات تمدنی
بود.
ترجمۀ نوشته ئی
از مقدمه ابن خلدون بخوانیم:
«عربها وقتی بر سرزمینهائی دست یابند آن سرزمینها با
شتاب رو بە ویرانی میرود؛ زیرا عربها ذاتًا خوی وحشیگری دارند و
این خو در آنها ریشهدار است و تبدیل بە خُلقیات و رفتارهای
جمعیشان شده است… و این بە آنسبب است کە آنها اهل یکجانشینی
نیستند بلکە در نقل و انتقال برای دستیابی بە غنائماند، و این
امر با آبادسازی منافات دارد، زیرا آبادسازی لازمهاش یکجانشینی
است. بەعنوان مثال، سنگ در نظرِ آنها ابزاری برای ساختن کانون آتش
است تا دیگ بر رویش بگذارند؛ از اینرو سنگِ دیوار خانه را
بَرمیکنند تا کانون آتش بسازند؛ یا کاربردِ تیر چوبین بەنظر آنها
برای ستون خیمه است، و از اینرو سقف خانه را خراب میکنند تا تیرش
را برداشته تیرک چادر کنند… این حالتِ عمومیِ عرب است. عرب طبعًا
گرایش بە تاراجگری دارد و میخواهد کە آنچە در دست دیگران است را
از آنها بگیرد؛ زیرا روزیش را توسط نیزهاش بەدست میآورَد. عرب
در گرفتنِ اموالِ دیگران هیچ حد و مرزی برای خودش نمیشناسد و
همینکە چشمش بە مال و متاعی افتاد آنرا تاراج میکند… آنها
ساختههای اهل حرفه و صنعت را بە زور میگیرند و برای این ساختهها
بهائی قائل نیستند و پاداش و نرخی نمیشناسند. و چنانکە میدانیم
هدف از صنایع و پیشهها کسبِ مال است؛ و اگر قرار باشد کە هرچە
ساخته شود بی مزد و بها برود دیگر تشویقی برای صنعتگر باقی
نمیمانَد و دستها از ساختن بازمیمانند و صنعت از میان میرود.
همچنین آنها عنایتی بە بازداریِ مردم از فساد و جلوگیری از بعضی بە
وسیلۀ بعضِ دیگر ندارند؛ بلکە همۀ هدفشان آن است کە اموال مردم را
بە زور یا بهانه از دستشان بیرون بکشند؛ و وقتی این هدف برایشان
تحقق یابد از پرداختن بە اصلاحِ امور مردم و اندیشه دربارۀ مصالح و
منافعِ آنها خودداری میکنند و کسانی کە فساد میکنند را از
فسادکاری بازنمیدارند. اگر کیفرهائی هم وضع کنند برای آن است کە
مال از دست دیگران بیرون بکشند. طبیعتِ آنها چنین است…
بنگر بە سرزمینهائی کە توسط آنها تسخیر شد چەگونه تمدن در آنها
فروپاشید و مردم در آنها تهیدست شدند و زمینهای آنجاها وضعیتِ
اصلیاش را از دست داد!… در عراق همۀ آن ساختههای تمدنی کە
ایرانیان بنا کرده بودند نابود شد».
• به دلایل بالا،
نباید گفت تمدن اسلامی. بلکه باید گفت
تمدن در سرزمینهای
اسلامیشده. تمدن از آن اسلامیان نبود، از آن مردمی بود که از
قضای روزگار به زیر سلطۀ شمشیر جهادگران اسلام درآمدند. اسلام تمدن
نساخت، اسلامیان بعدها برخی از اصول و ارزشهای تمدنی را از مردم
سرزمینهای زیر سلطهشان بذیرفتند. از خودشان تمدن نداشتند. |
|
هنر اسلامی چیست؟ |
نگارگری و پیکرتراشی (نقاشی و
مجسمه سازی) نمازِ بارز هنر است. آیا اسلام نگارگری و پیکره سازی
دارد؟
نه. ندارد بل که نگارگری و پیکرتراشی
در اسلام ممنوع است. کسی که تصویر یک انسان یا حیوان زنده بسازد
روز قیامت به او گویند: «تا وقتی که به این نگاره روح ندمیده ای به
بهشت نخواهی رفت. او نیز نخواهد توانست. پس نگارگر اهل جهنم است.
پیکرتراشی که البته بت سازی است و عملی کافرانه است. هرگونه پیکره
از نظر شرع اسلام باید نابود شود. کاری که طالبان در افغانستان با
آن میراث بزرگ هنری و تمدنی بشریت کردند اجرای یک فرمان اسلامی
بود. کارشان ننگ تاریخ بشر بود.
موسیقی نماد بارز هنر است. آیا اسلام موسیقی دارد؟
نه. در اسلام تار و تنبور نوازی
ممنوع است (حرام است).
بزم افروزی و خنیا نماد بارز هنر است. آیا اسلام بزم افروزی و
خنیاگری دارد؟
نه. در اسلام خنیاگری و بزم افروزی
ممنوع است و چونکه هر بزم خنیا مستلزم باده و رقص است و این دو
حرام است. آوازه خوانی زنان حرام است. رقص زنان در حضور مردان حرام
است.
دیگر جنبه های هنر نیز در اسلام ممنوع یا مکروه است.
پس ما چیزی به نام هنر اسلامی نداریم.
نباید گفت: «هنر اسلامی». باید گفت:
«هنر در سرزمینهای اسلامی شده».
مسلمانان در کشورهای مسلمان نشین آثار هنری بسیاری از خود برجا
نهاده اند که مایۀ فخر است. ولی کارشان خلاف اسلام بوده است و به
احکام اسلامی توجه نداشته اند. اسلام قدرت نداشت که جلوشان را
بگیرد. |
|
فلسفۀ اسلامی چیست؟ |
برای آن که بدانید فلسفه در اسلام
ممنوع است و فیلسوفان کافر استند کتاب پرآوازۀ امام ابوحامد غزالی
را بخوانید عنوانش: تهافت الفلاسفه. دهها کتاب دیگر در همین
زمینه توسط فقیهان بزرگ تألیف شده که فلسفه و فیلسوفان را تکفیر
کرده اند.
همۀ کسانی که عنوان فیلسوفان اسلامی دارند در زمان خودشان مسلمان
اسمی بوده اند و نزد فقیهان ملحد شمرده شدهاند. در این زمینه
استثناء وجود ندارد. ملحد بودن همگی شان اثبات شده است.
پس ما فلسفۀ اسلامی نداریم. فلسفه در
سرزمینهای اسلامی شده داریم که نظریه پردازانش دانش وران برخاسته
از خانواده های مسلمان بوده اند ولی خودشان انگ ملحد خورده اند.
ردیف کنید نامهای فیلسوفان ملحد را، از رازی و فارابی و ابن
سینا و بیرونی تا سدۀ هفتم هجری. تألیفات ابن سینا در برخی از
تألیفات بزرگان مسلمان عنوان «کفریات ابن سینا» دارد. کفریات رازی
که مشهور است. کفریات فارابی نیز همچنین.
فلسفه «کفریات» است. کفریات نیز یعنی مخالف اسلام. |
|
|
|
زبانتان را از واژگان زشت و غلطهای مصطلح بپالائید |
تماشا
یعنی «قدم زدن، راه پیمایی آهسته». تماشای
بهار یعنی قدم زدن در بهار.
مشاهده یعنی نگریستن، نگاه کردن.
تماشا را به جای مشاهده
ننویسید و نگوئید. وقتی چیزی را مشاهده
میکنید نگوئید دارم تماشا میکنم
(زیرا تماشا میکنم یعنی قدم میزنم).
تماشایی است یعنی جائی است کە شایستۀ قدم زدن است، مناسب
برای پیاده روی آهسته است. تماشاگر
غلطِ زشت است (زیرا معنایش میشود سازندۀ عمل قدم زدن. مثل آهنگر
یعنی سازندۀ آهن)، مشاهدهکننده درست
است
ضرب و شتم
یعنی زدن و دشنام دادن.
ضرب: زدن. شتم:
دشنام دادن. وقتی کسی زد و کوب کرد ولی دشنام نداد نگوئید ضرب و
شتم کرد (زیرا ضرب و شتم کرد یعنی
همراه با زدن دشنام داد)
نگوئید دراز کشیدم. (زیرا عبارت زشتی
است) بگوئید خودم را درازکش کردم
نگوئید پا شدم. بگوئید
بلند شدم یا بگوئید
برخاستم
پرش
و جهش را به جای هم
ننویسد. آدم پرش نمیکند. آدم
جهش میکند. پرنده
پرش میکند.
نگوئید از روی فلان چیز پریدم.
بگوئید از روی فلان چیز جهیدم یا از
روی فلان جیز جَستم
صحبت کردن
یعنی همنشینی کردن، همدمی کردن. همراهی کردن در امری.
صحبت یاران یعنی همنشینی با یاران.
صحبت به معنای سخن نیست.
صحبت کردن به معنای سخن گفتن نیست.
به جای این عبارت زشت، گپ زدن یا
سخن گفتن بەکار ببرید.
من با فلانی صحبت
کردم یعیی من با فلانی همنشینی کردم.
به جای همصحبت بگوئید همسخن، همگپ.
من دارم صحبت می کنم یک عبارت غلط
است.
فرمایش یعنی امر کردن (دستور
دادن). فرمود یعنی امر کرد (دستور
داد). میفرماید یعنی امر میکند
(دستور میدهد). فرمایش به معنای
گفتن نیست. شما میفرمائید یعنی شما
امر میکنید. بفرمائید یعنی امر
کنید.
تشریف آورد یعنی چه؟؟
تشریف برد یعنی چه؟؟ این دوتا بمعنای
رفتن و آمدن نیست. تشریف فرما شد یک
عبارت زشت و خطا است که در زبان ما به کار برده میشود.
به جای کماکان بگوئید
همچنان.
بەجای
منجر شد بگوئید انجامید.
هرگز دو حرف « و » و «
یا » را با هم در حمله به کار
مبَرید. عبارت این و یا آن غلط است.
این یا آن درست است.
ممکن است بگوئیم «این و/ یا آن» که در اینجا باید یک علامت ممیز
بگذاریم و معنای عبارتمان میشود: «این یا آن» یا «این و آن». یعنی
یک عبارتِ شک ساختهایم.
اسمی که پیش از حرفِ پیوندگرِ «با»
میآید نباید کسرۀ اضافه بگیرد. «مقابلۀ با
ستم» غلط است. «مقابله با ستم»
درست است. اسمی که بعد از «با» میآید اگر اسم قبل از «با» کسرۀ
اضافه گرفته باشد این اسم بعدی تبدیل به صفت میشود. مثلا «مقابلۀ
با ظلم» به معنای «مقابلۀ ظلمناک» و «باظلم» در اینجا ظلمِ دومی
صفت است نه است. وقتی میگوئیم «سخنْ با استدلال» یعنی سخنی که
همراه با استدلال است. ولی اگر بگوئیم «سخنِ با استدلال» معنایش
میشود سخنِ استدلالمند، که در اینجا استدلالِ دومی صفت است نه
اسم.
موارد مشابه دیگر از خطا را وقتی در
نوشته های دیگران دیدم در اینجا خواهم نوشت. |
|
|
|
سعدی شیرازی، برنامۀ ادبی از تلویزیون
تاجیکی بخارا-
بخش یکم |
سعدی شیرازی، برنامۀ ادبی از تلویزیون
تاجیکی بخارا: بخش دوم |
بوعلی سینا، برنامۀ ادبی از تلویزیون تاجیکی بخارا
|
اپرای رودکی سمرکندی از تلویزیون
تاجیکی بخارا |
|
هم میهنان ما، فرزندان زرتشت و رودکی در خراسان شرقی: تاجیکستان
|
هم میهنان ما، فرزندان زرتشت و رودکی در خراسان شرقی: تاجیکستان
|
هم میهنان ما، فرزندان زرتشت و رودکی در خراسان شرقی: تاجیکستان
|
هم میهنان ما، فرزندان زرتشت و رودکی در خراسان شرقی: تاجیکستان
|
هم میهنان ما، فرزندان زرتشت و رودکی در خراسان شرقی: تاجیکستان
|
هم میهنان ما، فرزندان زرتشت و رودکی در خراسان شرقی: تاجیکستان
|
هم میهنان ما، فرزندان زرتشت و رودکی در خراسان شرقی: تاجیکستان
|
تمدن
اَرَتـَّه در سرزمین کرمان. یک گهوارهگاه کهن از تمدنِ ایرانی
|
اینجا هم شیراز بود، اینها هم شیرازی
بود. میخواهید بنگرید؟
|
|